معرفی
متولد منطقه کوهستانی دالاهو،روستای دورافتاده در دامنه کوههای زاگرس بنام “چغامیرکه” فرزند مردی بلند همت و خوش نام و کشاورزی درستکارو راست کردار، من در دامن مادری پاک که سخاوتمندی و شرافتمندانه زیستن را به من آموخت بزرگ شدم او که اسطوره بزرگی در زندگی بود ،اگرچه از مهر و محبت پدر و مادر زندگی ام غنی بوده اما در وضعیت زندگی فقیرانه ای زیسته ام و با فقر بیش از هر چیزی آشنایی دارم .
بارها و بارها آوارگی را تجربه کرده ام از زمانی که فقط 3 ساله بودم دایما بخاطر جنگ تحمیلی خانه و کاشانه را رها کرده ایم و جانمان را نجات داده ایم از سرپلذهاب اواره شدیم و به اسلام آباد غرب رفتیم دوران ابتدایی را درمدرسه دهخدای روستای ارکوازی، و مدرسه شهید شیرودی روستایمان به پایان رساندم انهم کاملا در استرس و وحشت بمباران ،هر روزش مصیبتی خاص بود و سپس مجددا به کرند غرب رفتیم و باز هم به سرپلذهاب پس از جنگ برگشتیم و از طرف دیگر بخاطر زندگی ایلی و عشایری که داشتیم در طول سال همیشه دو یا چند مرتبه مجبور به کوچ بودیم و کوچ های اجباری بمباران شهرهای استان کرمانشاه هم به آن اضافه شده بود،دوران راهنمایی و دبیرستان را در مدارس سرپلذهاب با وضعیت بسیار بد تحصیلی و نمرات افتضاح سپری کردم( مدرسه سعدی ، مدرسه خواجه نصیر،مدرسه امام خمینی ،و… تقریبا تمام مدارس بوده ام ،مدرسه هم مانند زندگی ام پر از تغییرات جابجایی ها بود ) چون هم کار می کردم هم درس می خواندم و هم بخاطر مرگ پدرم از سیزده سالگی مسولیت اجباری خانواده را ناخواسته پذیرفتم (گرچه خود سربار زندگی بودم تمام رنج ها را مادر عهده دار بود اما با توجه به فرهنگ و نگاه مردم مرد خانه بودم و همین باعث میشد همیشه از لذتهای نوجوانی و جوانی ام چشم پوشی کنم و مانند بزرگتر رفتار کنم )
در دانشگاه ازاد دهاقان سال 1380 قبول شدم در رشته پژوهشگری علوم اجتماعی سه مرتبه در طول دوران تحصیل قصد ترک تحصیل داشتم دو مرتبه با اصرار یکی از اساتیدم( دکتر اصغر محمدی) که مدیر گروه بود و امضا نکردن برگه انصراف از تحصیلم ،مجبور به ادامه تحصیل شدم وضعیت مالی ام رنج آور بود شبها بعنوان سرپرست خوابگاه شماره 2 برادران دانشگاه کار می کردم و صبحها و عصرها ساعتی را که کلاس نداشتم یا در اشپزخانه دانشگاه کار می کردم و یا در فروشگاه دانشگاه ( تعاونی مصرف) به عنوان فروشنده مشغول بکار بودم. اما کماکان مخارج دانشگاه بیشتر از ان بود من با کارهای پاره وقتی که تمام وقتم را پر کرده بودند پرداخت شود ،بنابراین مدتی هم بازاریابی بیمه های دندانپزشکی را انجام دادم و زمانهایی همراه با برخی اساتید کارهای پژوهش و تحقیق از جمله پخش و جمع آوری پرسشنامه را در شهرستانهای اطراف دانشگاه انجام می دادم بنابراین مجبور بودم کمتر رفت و امد به شهرستان و منزل داشته باشم و گاها تا پایان ترم به دیدار خانواده نروم ، سخت بود اما خدا هم لطفی کرده بود توانایی داده بود برای تحمل این سختی ها
هر وقت هم به دیدار خانواده می رفتم مجبور بودم به عنوان کارگر به کارهای ساختمانی بپردازم تا بلکه هزینه بلیط برگشت به دانشگاه و برخی هزینه های دیگر را پرداخت کنم ، تمام دوران تحصیلی ام را کار کردم با این تفاسیر حجم و سنگینی مشکلات مالی ام انقدر زیاد بود که تمامی نداشت ،
طنز زندگی من این بود در این شرایط عاشق شدم و هوای ازدواج کردم انهم در ان شرایط ترسناک مالی،بدون داشتن کارت پایان خدمت و بیکار،در شهر اصفهان،با لباسهای قرضی که از دوستان و هم اتاقی هایم گرفتم به مراسم خواستگاری برای خودم رفتم ،شفاف گفتم متعهد هستم ،تلاشم را می کنم اما در حال حاضر هیچ چیز از مال و دارایی دنیا ندارم ؛ در نهایت با یک ازدواج دانشجویی و یک مراسم ساده شروع کردیم (در دانشگاه هموراه نفر اول یا دوم رشته علوم اجتماعی بود ) از هر وقتی هم برای رقابت با هم کلاسی هایم در درسها و امتحانات استفاده می کردم
در فاصله سالهای 1383که از دانشگاه فارغ التحصیل شدم تا 1390 در 28 شغل متفاوت و بی ربط به رشته تحصیلی ام داشته ام ،علی الرغم اینکه هیچوقت بیکار نبودم اما دایما هم دنبال کار بهتری بودم .
حقیقتا زنده ماندن من هم شبیه معجزه بود و همیشه شاهد معجزات بزرگ و لطفهای بزرگ خدا در حق خودم بوده ام
هیچوقت از اوضاع راضی نبودم و راضی نشدم (مانند زمان جنگ و دوران کودکی دایما در حال آوارگی بودم ) در سال 1388 در رشته جامعه شناسی (کارشناسی ارشد)قبول شدم و در همان ایام با تجاربی که در سالها کار کردن در شرکتهای مختلف بدست آورده بودم تصمیم به راه اندازی یک کسب و کار گرفتم ( تصمیمی که بخاطر یک دعوا و اهانتی که کارفرمایم به من کرد بود) از اندوخته های مالی که داشتم و طلبهایی که داشتم و با کشیدن چند برگ چک شروع کردم ( اگر حماقت را میشد معنا کرد دقیقا کار من بود ) در طول این دوران اشنایی و شراکت با ادمی که از نظر سنی خیلی تفاوت با هم داشتیم و از نظر چشم انداز ها و روند اجرای کارها هم هیچ سنخیتی با هم نداشتیم پر از تجربه های سخت بود در طول 2 سال کار شراکتی به اندازه تمام عمرم از مذاکره کردن و متقاعد سازی و قرادادنویس مساله یاد گرفتم زمانی که هم میخاستیم جدا شویم در طول کمتر از یکسال 18 مرتبه توافق کردیم و قرارداد نوشتیم و تمام انها هم باطل شد بگذریم که در این دوران من بارها اعتبارم را ازدست دادم و دوباره بدست آوردم، شبانه روزی در حال فروش و بازاریابی در شهر های مختلف بودم تا در نهایت آنی شد که خدا خواست و من دوست داشتم .
همیشه دوست داشتم درس بخوانم و بیشتر بدانم نمی دانم اما گمشده ای لابلای کتابها دارم که باید پیداش کنم سال 1398 در رشته کارشناسی ارشد کارافرینی و سپس کارشناسی ارشد روانشناسی و در نهایت دکتری کارافرینی خواندم در حال حاضر مدیرعامل شرکت تعاونی کیاپلیمر آروند هستم و رییس هیات مدیر شرکت آزما بسپار دانش افرین و مدیر مرکز مشاوره و شتابدهنده کارافرینی آکادمی موفقیت و مدیر آموزشگاه احیاگران توسعه کارافرینی آروند و شتابدهنده احیاگران ….و هنوز رویاهای من ادامه دارد …
تحصیلات
هیچوقت ادامه تحصیل را برای پیدا کردن کار و شغل ادامه نداده ام معتقدم ادامه تحصیلات چه آکادمیک و غیر آکادمیک باید برای ارضای حس کنجکاوی و اغناء روحیه ی پرسشگری، ود نهایت توسعه من باشد همین.
دیپلم علوم انسانی: تنها انتخابی که می توانستم داشته باشم بخاطر اینکه نمرات دوران راهنمایی ام اصلا خوب نبود
لیسانس علوم اجتماعی( پژوهشگری) : من با تحلیل کنش ها و واکنش های فردی و جمعی ،اشنایی با مردمان و فرهنگهای دیگر و نظریات سخت جامعه شناسی اشنا شدم
کارشناسی ارشد در رشته های : جامعهشناسی، روانشناسی (گرایش شخصیت ) و کارآفرینی (کسب وکارجدید) : این رشتهها به من کمک کردهاند تا درک عمیقی از رفتارها،تفکرات وفرهنگهای مختلف پیدا کنم،روانشناسی که فرد را مخاطب خود قرار می دهد و جامعه شناسی که مخاطبش جامعه و اجتماعات و موضوعات کلان است،پاردوکس های سخت و عجیبی این دو رشته با هم دارند هر چند همپوشانی هایی هم با هم دارند
دکتری کارآفرینی، دانشکده کارآفرینی : رشته ای که واقعا دوستش دارم اگر چه رشته نوپایی است اما جذاب و ناشناخته .از اینکه کارآفرین بودم و کارافرینی را در عمل انجام می دادم، رویای من بوده و از اینکه کارافرینی را علمی بیاموزم اشتیاق من ، حضور در محضر اساتید بزرگ رشته کارافرینی و بنیانگذاران علم کارافرینی در ایران ازجمله: آقایان دکتر جهانگیر یداللهی ،دکتر احمد پور داریانی ،دکتر رضوی،دکتر محمدکاظمی،دکتر سخدری،دکتر مبارکی، دکتر رضوانی ، دکتر ضیاء و بسياری از اساتید ارجمند دیگر برای من یک افتخاری فراموش ناشدنی و مملو از آگاهی و یادگیری بود
ادامه تحصیل در مقطع دکتری کارآفرینی به من کمک کرد تا بتوانم نگاه عالمانه تر و عملیاتی تر و علمی تری ،به کارافرینی داشته باشم و بتوانم تجربه و تخصص را توامان بکار گیرم و آنرا به دیگران هم بیاموزم .خصوصا حوزه فراموش شده جامعه شناسی در کارافرینی.
محدودیتی برای توانمندی های انسان قائل نیستم
مگر محدودیتهایی که خود برای خود ایجاد میکند
پاسخ دهید
میخواهید به بحث بپیوندید؟مشارکت رایگان.